کد تقویم

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 89 مهر 29 , ساعت 4:3 عصر

این هم موتور هوندای هزار

به بچه های سپاه تهران راجع به مهمان نوازی گرمساری ها خیلی گفته بود.چند بار دعوتشان کرد که به منزلشان بیایند? ولی آنها به بهانه این که خیلی گرفتاریم هر بار دعوتشان را رد می کردند.

این بار گفت:‹‹یک موتور هندای بزرگ دارم?می خواهم به جبهه هدیه کنم.دیگه خوب نیست که یک بسیجی موتور هوندای هزار سوار بشه و توی شهر این طرف و اون طرف بره!››

گفتند:‹‹قیمتش چیه؟ چند می ارزه؟››

گفت: ‹‹من نمیخوام بابتش پول بگیرم!وقتی همه دارند به جبهه کمک می کن? من بیام پول بگیرم؟اصلأ درست نیست! ››

خیلی تلاش کردند که حداقل قیمت را به او بپردازند.اما او زیر بار نرفت.قرار گذاشتند که جمعهطوری به فروتن بیاییند که ناهار بخورند و موتور را ببرند.یک وانت تویوتا لندکروز? مقداری پتوی کهنه و طناب و سه نفر سرنشین آمدند.

از طرف آقا رضا مورد استقبال قرار گرفتند.از هر دری صحبت کردند تا ظهر شد. مادر زحمت کشیده بود و ته چیین خوشمزه ای درست کرده بود. ناهار که خوردند آقا رضا غیبش زد. حدود یک ربعی چای خوردند و با پدر و مادرآقا رضا حرف زدند تا پیدایش شد.

گفتند: ‹‹خوب آقا رضا!ما دیگه باید بریم. موتور کجاست؟ ››

گفت: ‹‹من رفته بودم موتور را ببرم کنار ماشین که شما معطل نشین! ››

تشکر و خداحافظی کردند و بلند شدند.پیچ های کوچه باریک خانه آنها را رد کردند?دیدند افسار یک الاغ پیر را به قلاب اتاق تیوتا بسته.

گفت:‹‹اینم موتور هوندای هزار! ››

گفتند : ‹‹آقا رضا این بود موتور هوندای هزار؟››

گفت: ‹‹ تازه این خیلی بهتر از هوندای هزار! ››

خاطره ای از شهید رضا قندالی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ